نوشته شده در تاريخ جمعه 7 مهر 1391برچسب:سعيد رضا اكبري+شعر افغاني+شعر, توسط حسين |
هجـــران اگر هست ز بی مهری ما نيست
ياد تو به يک لحظه از اين سينه جدا نيست
گر دوری و هجـــر تو پسندد غم ايــــام
آخر چه توان کرد قضــــا در کف ما نيسـت
دل سوخت ز بد عهــدی دوران و چه تدبير
بر حکم ازل جز سر تسـليم و رضا نيست
باور مکن ار بازی ايام چنين خواست ،
در عمق دلــم بر رُخت امّيد لقا نيست
کاری نبــرد پيش بسـی دوری و هجــران
در محفل دل جز همه الطاف شما نيست
عشقت ازلـــی و غم عشقت ابــــدی بود
دلداگــی و عشق تـــرا ره به فنا نيســت
ای ماه درخشــان به شب تيــره و تارم
جز پرتو مهــرت به دلــم نور بقـــا نيست
سعيد رضا اكبري
نظرات شما عزیزان: